نبض دلـم کنــار " تــ ــو " آرامــ میزند

با که گویم غم دل جز تـــو که غمخوار منی، همه عـالم اگرم پشت کند یـــار منی

نبض دلـم کنــار " تــ ــو " آرامــ میزند

با که گویم غم دل جز تـــو که غمخوار منی، همه عـالم اگرم پشت کند یـــار منی

می خوام
شعری شوم سپید
تا تـ ــو مرا بسرایی
ای آمیخته در همه لحظه های منـــ
" یا بن الحســن " ... !!!

طبقه بندی موضوعی

روایتی از زندگی شیخ رجبعلی خیاط ...

دوشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۲۹ ق.ظ

در شب سرد زمستانی در نیمه های شب در حالی که پاسی از نیمه شب گذشته بود و برف بشدت می بارید و تمام کوچه و خیابان ها را سفید پوش کرده بود از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سر به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است!
باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده !
جلو که رفتم دیدم او یک جوان است !
او را تکانی دادم !
بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی!
گفتم: جوان مثه اینکه متوجه نیستی!
برف برف!
روی سرت برف نشسته !
ظاهرا مدت هاست که اینجایی!
مریض می شوی!
خدای ناکرده می میری!
اینجا چه میکنی!
جوان که گویی سخنان مرا نشنیده بود!
با سرش اشاره ای به روبرو کرد!
دیدم او زل زده به پنجره ی خانه ای!
فهمیدم عاشق شده!
نشستم و با تمام وجود گریستم!
جوان تعجب کرد!
کنارم نشست!
گفت : تو را چه شده ای پیرمرد! آیا تو هم عاشق شدی؟!
گفتم :
قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشقم! عاشق مهدی فاطمه.
ولی اکنون که تو را دیدم
[ک چگونه برای رسیدن ب عشقت از خودبی خود شدی]فهمیدم که من عاشق نیستم و ادعایی بیش نبوده!
مگر عاشق میتواند لحظه ای ب یاد معشوقش نباشد!!!
یا صاحب الزمان شرمنده ایم آقا....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۲۶
خدیجه خاوری

نظرات (۱)

سلام
وبلاگ مفیدی و کاربردی داری
خوشحال می شم به وب من هم سر بزنی و با با هم تبادل لینک داشته باشیم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی