نبض دلـم کنــار " تــ ــو " آرامــ میزند

با که گویم غم دل جز تـــو که غمخوار منی، همه عـالم اگرم پشت کند یـــار منی

نبض دلـم کنــار " تــ ــو " آرامــ میزند

با که گویم غم دل جز تـــو که غمخوار منی، همه عـالم اگرم پشت کند یـــار منی

می خوام
شعری شوم سپید
تا تـ ــو مرا بسرایی
ای آمیخته در همه لحظه های منـــ
" یا بن الحســن " ... !!!

طبقه بندی موضوعی


بــی تــو ای"دوست" چه گویم که چه آمد به سرم

"راه" گم کرده و در کوچه "دل" در به درم

حضرت صاحب مددی.....
۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۵۴
خدیجه خاوری


زندگی برای من

همین

از تو گفتن هاست؛

یا بن الحسن روحی فداک !!

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۵۰
خدیجه خاوری

همین بیادت بودن


برایم تمام دنیاست؛


شرمنده ام آقا؛


هیچ ندارم برای نوشتن.....

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۴۳
خدیجه خاوری

 


تنها " تـــو " مگر خوب مرا بار بیاری؛

ازخود عمل مورد تأیید ندارم...
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۴۱
خدیجه خاوری


دلتنگـــم

برای کسی که مدت هاست

بی آنکه باشد

هرلحظه

زندگی اش کرده ام...
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۳۸
خدیجه خاوری


سر کلاس فیزیک، بحث در مورد قـوانین نیوتن ...

به استاد گفتــم ...

- میدونید قـانوטּ چـهارґ نیـوتن چیہ ؟

استاد با تعجب : چیـــ ه؟ ...

- دلگیـرےِ عصـر جمعـہ ...

نہ از بین میرود، نـ ه عادے میشود ...

فقـط از هفتہ اے به هفتہ ےِ دیگر منتقل مے شود !!!
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۳۲
خدیجه خاوری


معــــلّم :
موضــوع انشـاء : ...
تابستـاטּ خـود را چگونـہ گـذرانده اید ؟
بنـده :
بـہ نـام خـدا
بی او ...
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۲۹
خدیجه خاوری

بی بی جان ، 

من در کوچه های تنگ زمانه ،

برای یاری امام زمانم (عج)،

سیلی که هیچ، 

غصه هم نخورده ام ....
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۲۷
خدیجه خاوری

حس می کنم...
کتاب زندگی ام این روزها کُند ورق می خورد_ که به تـــو نمی رسم...
سکوتــــــــــــ ِ صدای هر ورق طولانیست ...
_ فاصله _
و بعد، تنها یک ورق...
زجر آور است، این نرسیدن هایم...
خط بزن مرا، در میان فاصله ها...
تا به تــــو برسم...
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۱۵
خدیجه خاوری

درد دارد لحظه لحظه ی نبودنت...
و من سرشار از دردی هستم که، از نبودن خویش به آن دُچارم...
تو هستی و همیشه و همه جا با منی...
خوب که می اندیشم...
هر جا نبودنت را درک کرده ام!جایی نبوده مگر ردی از گناه من راه بودن تــــو را مسدود کرده...
حس میکنم هر روز بیشتر از پیش از تو دورم...
فقط ! لطفی کن...تا انقدر دور نشدم که در نظرت نیاییم بیـا...
بیا و نجاتم بده از خویش ...
مگر نه این است که عمریست جدت ح س ی ن کشتی نجات ما بوده و چراغ روشن هدایت بشر؟
اگر من رسم انتظار را نمی دانم، تو که از دردهایم آگاهی...
بیا و چون همیشه راه روشن آینده را برایم ترسیم کن و بیاموز مرا تا راه مرد شدن را بدانم...
می گویند: امروز صبح که بشود بدون تو که نه! با تــــــــو و بدون مـــــــن...
1178 سال است که مردی در انتظار 313 مرد است...
ما را ببخش که، انقدر مرد نشدیم که نامردی عالم را برداشته...
هنوز هم فقط زبان هایمان میچرخد که بیا...
و دل هایمان چون کوفیان با تو نیست...
خط به خط این مثنوی هزار ساله را هزاران نامرد چون من برایت سروده اند...
و هنوز تو 313 یار
313 جوانمرد را از میانمان نیافتی برای همراهی...
هنوز هم تنهاترین تنهایی، میان تن ها
حالا که مرد نیستیم،همان به که دم از درد نزنیم...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۰۷
خدیجه خاوری